بعد از اینکه خنده هاشون تموم شد دخترا راهشون رو به سمت
آشپزخونه کج کردند و به سمت کابینت رفتند.پسرا که داشتند از
فضولی میمردند به دنبالشان رفتند.دخترا دو بسته چیپس از کابینت
بیرون آوردند و به سمت اتاق رفتند.شهنام گفت:پس ما چی؟
نفس:شما خودتون برید بخرید این دو تا آخرین بسته ها بود.
بعد یه لبخند پهن زد و به سمت اتاق رفتند.
شهنام:ما مثلا اینجا مهمونیم؟
نیما:چه رویی داری به خدا.به زور اومدیم تو خونشون انتظار پذیرایی
هم داری؟
آرشام:نیما راست میگه.اصلا چرا بهشون گفتی پس ما چی؟فکر
میکنن محتاجشونیم.
نیما:مگه نیستیم؟از جای هیچ چی خبر نداریم.
شهنام:تو رفیق دزدی یا شریک قافله؟چرا از اونا طرفداری میکنی؟
نیما:به خاطر اینکه حق با اوناست.
شهنام:اون وقت آقای حق شناس،ما اینجا چه حقی داریم؟
نیما:هیچی.خونه اوناست ما هیچ حقی نداریم.
آرشام:خداییش نیما راست میگه.
شهنام:نه بابا راه افتادین.جنتلمن شدین.میتونید برید خواستگاری.
چشای نیما و آرشام گرد شد:این الان چه ربطی به بحث ما داشت؟
شهنام:اینم حرفیه.
هرسه زدند زیر خنده(اینام بیخودی هی میخندند.ببندید نیشتونو.)
یهو صدای جیغی از اتاق دخترا شنیده شد.هرسه پسر به سمت اتاق
دویدند و در رو باز کردند و پریدند تو اتاق.هر سه دختر گوشه تخت به
هم چسبیده بودند و با ترس به کمد گوشه اتاق خیره شده بودند.
نیما:چی شده؟چرا جیغ میزنید؟
نفس:مو.......مو........موش....!!!!!!!!!! !!!!
آرشام:موش؟؟؟؟؟
بعد یهو جیغ زنونه ای زد و پرید رو تخت.شهنام هم پرید رو تخت و با
آرشام گوشه دیگر تخت نشستند.دخترا با تعجب به آنها خیره شده
بودند.بعد یهو زدند زیر خنده.آرام بریده بریده میون خنده هاش
گفت:م.....مثلا......به...........ای... .......اینا........میگ.....میگن...
م........مرد....
نیما بیرون رفت و با جارو برقی گوشه سالن برگشت.جارو رو به برق
زد و جارو رو روشن کرد و به سمت کمد رفت.دسته جارو رو زیر کمد
کرد و بعد صدایی از داخل جارو برقی اومد.موش رو گرفت!!!!!
نفس گفت:حالا میخوای چیکارش کنی؟
نیما:اول میکشمش تا کیسه جارو رو سوراخ نکنه و بعد میندازمش
دور.
نیما سریع در جارو برقی را باز کرد و با دسته جارو روی قسمت
برآمدگی روی کیسه جارو برقی زد.کیسه را برداشت و به طرف در
رفت و بعد از سه دقیقه برگشت.دخترا به افتخارش دست زدند.نیما
تعظیمی کرد.شهنام پرسید:راستی موش تو اتاق شما چیکار میکرد؟
نفس:پنجره باز بود از پنجره اومد تو ما هم دیدیمش و جیغ زدیم.
و ادامه داد:و ظاهرا فقط یه مرد واقعی تو خونه بود تا نترسه و
بکشتش.
نیما:بله.خواهش میکنم.اینا دخترن خودشونو شکل پسرا کردند.مثلا
موهای رو سر شهنام کلاه گیسه.زیرش یه موهایی داره.تا پایین
کمرش میرسه.
و بعد خندید.
شهنام گفت:نیما میکشمت. وبه سمت او دوید.
نیما درحالی که میدید:یا خدا......خشم دخترانه هشت........
دخترا زدند زیر خنده.نیما از روی مبل پرید.شهنام رفت از روی مبل بپرد
که پایش به مبل گیر کرد و افتاد روی زمین.همه به طرفش
دویدند.نفس خواست کمکش کند که سریع بلند شد و گفت:من حالم
خوبه.
همه از این کارش خندیدند.آرشام گفت:انگار دختر 14 سالس می
ترسه محرم نا محرمی بشه و کسی دستش بهش بخوره.وای مامانم
اینا.....
شهنام:آرشام..........
آرشام :جانم................
شهنام:خفه شو لطفا......
آرشام با لحنی دخترونه گفت:چشم عزیزم.......
شهنام دنبالش کرد و گفت:الان یه عزیزمی نشونت میدم که کیف
کنی.......
آرشام:باشه عزیزم...........
شهنام:آرشام.....
آرشام:جانم عزیزم....
شهنام:کوفت.
آرشام:هین......حرف زشت جلو بچه؟خوب نیست این کارت عزیزم....
عزیزماشو اینقدر بانمک می گفت که دخترا غش کرده بودند از
خنده.همینطور دنبال هم میدویدند و متلک به هم می گفتند.آخر هر دو
خسته شدند و هر کدوم گوشه ای از سالن ولو شدند.
ادامه دارد..........



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0